قوله تعالى: و ما أرْسلْنا منْ رسول الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بإذْن الله یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمْ عنْه فانْتهوا، و به‏


قال النبی (ص): «امرت امتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتبعوا سنتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال الله تعالى: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکمْ عنْه فانْتهوا.


و عن عائشة قالت: دخل على رسول الله (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول الله ادخله الله النار؟. قال: «اما شعرت انى امرت الناس بأمر، فاذا هم یترددون».


ثم قال تعالى: و لوْ أنهمْ إذْ ظلموا أنْفسهمْ یعنى المنافقین بالتحاکم الى الکفار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، الله توبت ایشان بپذیرفتید. مفسران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که الله گفت: اسْتغْفرْ لهمْ أوْ لا تسْتغْفرْ لهمْ إنْ تسْتغْفرْ لهمْ سبْعین مرة فلنْ یغْفر الله لهمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدن على السبعین»، فأنزل الله: سواء علیْهمْ أسْتغْفرْت لهمْ أمْ لمْ تسْتغْفرْ لهمْ لنْ یغْفر الله لهمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.


فلا و ربک لا یوْمنون این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «ان لکل نبى حواریا و حواریى الزبیر».


خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثم ارسل الماء الى جارک».


خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثم احبس الماء حتى یرجع الى الجدر، و استوف حقک، ثم ارسل الماء الى جارک».


رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول الله (ص) لا یظلم فى الرضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فلا و ربک لا یوْمنون حتى یحکموک الآیة لاء اول بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اول. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویده‏اند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.


و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظن نیکو تحکم وى پذیرى، و کوشش در حظ نفس خود بگذارى. مفسران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوم‏اند اینان که بنبوت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مى‏کنند، و آن گه او را در حکم و قضیت متهم میدارند! ما که قوم موسى‏ایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.


ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که الله تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. رب العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: و لوْ أنا کتبْنا علیْهمْ أن اقْتلوا أنْفسکمْ أو اخْرجوا منْ دیارکمْ ما فعلوه إلا قلیل منْهمْ. مفسران گفتند: از آن قلیل که الله تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد الله مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد الله بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».


این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و الله لو فعل ربنا لفعلنا، و الحمد لله الذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و الله که اگر رب العزة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد لله که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المومنین من الجبال الرواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مومنان محکم‏تر است و نشسته‏تر از کوه‏هاى عظیم در زمین.


ابو بکر صدیق گفت: یا رسول الله لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول الله (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین الناس، و ایمانک على ایمان الناس».


و گفته‏اند: «و لوْ أنا کتبْنا علیْهمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیم‏که خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: رب العزة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أنه لنْ یوْمن منْ قوْمک إلا منْ قدْ آمن.


پس گفت: و لوْ أنهمْ فعلوا ما یوعظون به اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لکان خیْرا لهمْ و أشد تثْبیتا ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پاینده‏تر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکم‏تر بودى.


و إذا لآتیْناهمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.


ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أن اقْتلوا بضم نون خوانند، و همچنین أو اخْرجوا بضم واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. اما ابو عمرو و یعقوب أن اقْتلوا بکسر نون خوانند، أو اخْرجوا بضم واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضم خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متصل‏اند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصل‏اند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصل‏اند از فعل، چون همزه که بدان متصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء الساکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضم، از آنست که در واو ضم نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضم، کقوله تعالى: و لا تنْسوا الْفضْل بیْنکمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء الساکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتصل.


قوله تعالى: ما فعلوه إلا قلیل منْهمْ عامه قرا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الا زید، و ما جاءنى الا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. اما وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فعلوه و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إلا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إلا تمام شود.


و منْ یطع الله و الرسول این آیت در شأن عبد الله بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.


بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول الله ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.


و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول الله! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الذى نفسى بیده لا یومن عبد حتى اکون احب الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و الناس اجمعین».


گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد الله بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللهم اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.


و منْ یطع الله یعنى فى الفرائض، و الرسول یعنى فى السنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فأولئک مع الذین أنْعم الله علیْهمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدیق نامیست کسى را که‏ راستگوى، راست ظن، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسران گفتند: من النبیین اینجا مصطفى (ص) است، و الصدیقین ابو بکر صدیق، و الشهداء عمر، و الصالحین عثمان و على. و گفته‏اند: و الشهداء عمر و عثمان و على است، و الصالحین همه صحابه رسول‏اند رضى الله عنهم.


و حسن أولئک رفیقا یعنى رفقاء، سمى الصاحب رفیقا لأن صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرجل و اتکائه علیه.


روى ابن عباس، قال: وقف رسول الله (ص) یوما على اصحاب الصفة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن بقى منکم على النعت الذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایى یوم القیامة».


و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه رب العزة مرتبت صدیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که الله فرا پیش داشت. پس صدیقان‏اند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدیقان صدیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلک الْفضْل من الله میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل الله یافتند، نه بکردار خویش این ردى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و رب العزة معتقد ایشان باطل کرد، و منت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلک الْفضْل من الله، ثم قال: و کفى‏ بالله علیما، داناى پاک‏دان همه‏دان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان‏ میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.